http://mehrangoli64.ParsiBlog.com | ||
پسر گرسنه اش میشود ، شتابان به طرف یخچال میرود عرق شرم …بر پیشانی پدر مینشیند صدایش را بلند میکند ، ” چقدر تشنه بودم ” پدر این را میداند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است … [ سه شنبه 92/8/28 ] [ 11:6 صبح ] [ مهران گلی ]
[ دلگویه های شما () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |